آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

اولین مروارید

خوشگلم بالاخره مروارید خوشگلت دراومد 4 شنبه هفته گذشته بود که با مامان جون برده بودیمت پارک و من همش به مامان میگفتم انگار تو دهن آرشا دندون میبینم. دقت که کردیم دیدیم بلههههههه دندون گلم اومده زیر لثه هاش و حتی میشه دندونه هاشو شمرد!!! از اون روز من هر روز صبح کارم شده بود چک کردن دندون پسر گلم تا اینکه سرانجام روز 1 شنبه 14 آبان ماه 1391 صبح وقتی داشتم بهت چایی میدادم صدای تق اومد و من پر درآوردم از خوشحالی. دیروز هم دوستای گلم با نینی های خوشگلشون اومدن خونمون و ما یه جشن دندونی مختصری گرفتیم که به من و شما خیلی زیاد خوش گذشت امیدوارم به اونها هم خوش گذشته باشه. اینقدر خسته شده بودی که ساعت 8:30 شب خوابیدی و برای اولین بار فقط ساعت...
17 آبان 1391

8 ماهگیت مبارک قشنگم

نمی ذاااااااااااااااررررررررررررری که بنویسم همش خودتو پرت میکنی رو لب تاب و میکوبی رو کلیدها قشنگم 8 ماهگیت مبارک اشالله  120ساله بشی و همیشه سلامت باشی الان مشالله امون نمی دی برات زیاد بنویسم فقط عکس برات میذارم تا بعدا که خوابیدی بیام و از این مدت و اتفاقاتش بنویسم آرشا در حال نواختن پیانو آرشا رو کول بابا جونش آرشا و اولین تاب سواریش اونم تو روز 8 ماهگیش! آخه مامان تو میری اون تو چی کار آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چندتا از عکسای آتلیه رو هم میذارم خیلی زیادن اما چندتاشو (فقط از پرتره ها)برای نمونه و یادگاری میذارم ...
8 آبان 1391

روزهای با تو بودن

همه عشقم الان که دارم برات مینویسم مثل یه فرشته خواب نازی رفتی و از دیدنت نهایت لذت رو دارم میبرم. خودم هم در تعجبم از این همه عشقی که تو 8 ماه اینجوری ذیشه دوونده و زندگی بدون تورو برام محال کرده. اینقدر دوست دارم که تا حالا شاید 5 بار نشده که بذارمت پیش کسی و جایی برم حتی برای ابروهام که میرم آرایشگاه تورو با خودم میبرم!!! البته ناگفته نمونه که از دیدن خانومای ترگل و ورگل هم کم خوشحال نمی شی!!! دیگه چیزی نمونده به 8 ماهگیت و شما هنوز بی دندون تشریف داری!! مامان جان بجمببببببب یه کم. البته فکر هم نکنم به این زودی خبری از دندون باشه چون لثه ها حتی ورم هم نداره! اینقدر بامزه از حالت دمر بلند میشی میشینی که هر بار کلی قربون صدقت میرم ...
3 آبان 1391

مادر که میشوی...

مادر که میشوی : دیگه خوابیدن راحت شب خبری نیست چون دلبندت هر بار که چشماشو باز کنه تورو میخواد حتی اگه سیر باشه دیگه حال و حوصله ندارم معنی نداره چون دلبندت این چیزا رو نمیفهمه و همش بازی میخواد مهمونی رفتن با خیال راحت و خوش گذرونی معنی نداره چون دلبندت همش میخواد از یه جایی بره بالا و یه اتیشی بسوزونه!! غذا خوردن با آرامش و تر و تمیز ممکن نیست چون دلبندت هر لحظه ممکنه گرسنه بشه و اول باید اونو سیر کنی یا اگر هم سیر باشه می خواد همه میز و غذاهارو داغون کنه همیشه مرتب و ارایش کرده بودن و ناخن های آراسته ممکن نیست چون بدن دلبندت اونقدر ظریفه که همه نا خن هاتو از ته ته میگیری و برای آرامش دلبندت حتی حاضر نیستی زود به زود ب...
3 آبان 1391
1